دورة میان ضعف و سقوط ایلخانان تا ظهور تیمور گورکان یکی از پریشان ترین ادوار تاریخ ایران به شمار می رود . این پریشانی نه تنها در امور سیاسی و کشمکشهای میان امیرانِ مدعی سلطنت و حکومت بر ویرانه های قلمرو مغولان، که بار آن بر دوش رعیتِ مقهور سنگینی می کرد، بلکه مخصوصاً در اجزاء اخلاق فردی و جمعی و روابط اجتماعی مشهود بود؛ و پیداست که چنین احوالی عرصه استیلای اشخاص حقیر و فرومایه و ریاکار و بی هنر و مستبد، اعم از فرمانروایان و امیران و اعوانِ لشکری و کشوری آنها بر جان و مال مردم می شد و مبانی اخلاقی و روابط اجتماعی را سخت مورد تهدید قرار می داد و دگرگون می کرد. در چنین روزگاری عبید برای بیان فساد و ریا و دروغِ مسلط بر اکابر و اشراف روزگار خود، قالب طنز را بر گزیده است که عالیترین شکل آن در اخلاق الاشراف و به شیوه ای که بعضی محققان آنرا «وارونه گویی» خوانده اند؛ یعنی از کلمات و عبارات و آیات و احادیث و امثال و شعر، درمعنایی وارونة معنی رایج استفاده شود، متجلی شده است ...
اخلاق الاشراف، یکی از مهمترین رساله های طنز آمیزِ نظام الدین عبیدالله زاکانی قزوینی (متوفای میان 768-772ق) است که در آن اخلاقِ رایجِ روزگار خود، و به تبع آن بعضی رفتارهای اجتماعی را به سخره گرفته است. درک انگیزه ها و دیدگاه های عبید و مضمون این رساله منوط به اطلاعی هرچند اجمالی از اوضاع و احوال زمان اوست:
دورة میان ضعف و سقوط ایلخانان تا ظهور تیمور گورکان یکی از پریشان ترین ادوار تاریخ ایران به شمار می رود ( تفصیل را نک: غنی، تاریخ عصر حافظ، جم؛ ناتل خانلری، یک منتقد اجتماعی، ص 122؛ محجوب، xiiv) . این پریشانی نه تنها در امور سیاسی و کشمکشهای میان امیرانِ مدعی سلطنت و حکومت بر ویرانه های قلمرو مغولان، که بار آن بر دوش رعیتِ مقهور سنگینی می کرد، بلکه مخصوصاً در اجزاء اخلاق فردی و جمعی و روابط اجتماعی مشهود بود؛ و پیداست که چنین احوالی عرصه استیلای اشخاص حقیر و فرومایه و ریاکار و بی هنر و مستبد، اعم از فرمانروایان و امیران و اعوانِ لشکری و کشوری آنها بر جان و مال مردم می شد و مبانی اخلاقی و روابط اجتماعی را سخت مورد تهدید قرار می داد و دگرگون می کرد. در این میان واکنش طبقات مردم، مختلف بود. دسته ای منفعل از آن شرایطِ مناسب برای رشد ناراستی و کژ رفتاری، برای برخورداری از جاه و مال با آن امرا و اکابر و اشراف همساز می شدند و سپس خود در زمرة همانها در می آمدند. گروهی از مردم آگاه که از آن احوال رنج می بردند و البته هیچ مقابله نمی توانستند کرد، گوشة عزلت و اِعراض کلی از دنیا را ترجیح می دادند و صوفیگریِ عزلت گزین از همین راه شیوع می یافت. دسته ای از عالمان و عارفان به مرکز قدرت و کنف حمایت خداوندان زور وزر نزدیک می شدند تا رفتارهای آنها را تا حدی تعدیل کنند؛ و جمعی از حساس ترین اعضاء جامعه ذهن و زبانشان را جلوه گاه اوضاع و احوال زمانه می گردانیدند و در جامة نظم و نثر فساد اخلاق طبقة جدید یعنی اکابر و اشراف نو رسیدة زشتکار و دژم خوی را نشان می دادند. قسمتی از اشعار حافظ شیرازی ناظر بر همین احوال در شیرازِ عهد امیر مبارزالدین و شاه شجاع مظفری و کشمکشهای درونی و برون خاندانیِ این دوران در فارس است که اتفاقاً عبید زاکانی هم قسمتی از زندگی خود را در آنجا و در چنان احوالی گذرانده بود. همینجا باید اشاره کرد که بعضی شاعران مقدم بر عبید هم گاه خصلت های نامیمون و انحطاط جامعة روزگار خود را در قالب شعر بیان می کردند. بعید به نظر می رسد که عبید، با آن دستی که بر ادب فارسی می داشت، از آن نمونه ها برای بیان ناخشنودی از احوال اجتماعی آگاه نبوده است؛ اما خود هزل و طنز را بر آن شیوه ترجیح داده است ( اسپراکمن، فالنامه، ص 96). مثلاً به جای بیانِ شعری و پر از تلمیحات و استعارات حافظ که مثلاً مفتی و محتسب و واعظ و شیخ و حتی خود را، که در چنان جامعه ای می زیسته، یکسره ریاکار و مزور خوانده است، عبید برای بیان فساد و ریا و دروغِ مسلط بر اکابر و اشراف روزگار خود، قالب طنز را بر گزیده است که عالیترین شکل آن در اخلاق الاشراف و به شیوه ای که بعضی محققان آنرا «وارونه گویی» خوانده اند؛ یعنی از کلمات و عبارات و آیات و احادیث و امثال و شعر، درمعنایی وارونة معنی رایج استفاده شود، متجلی شده است ( نفیسی، صص 219-220؛ براون، ص 265؛ اسپراکمن، عبید و اریستوفان، 722-724).
نکتة مهم آنکه منابع تاریخ و فرهنگ و ادب ایران و اسلام، عموماً مشتمل است بر شرح ظهور و سقوط دولتها و فرمانروایان، تاریخ جنگها، تحولات سیاسی، احوال فرهنگی و تراجم احوال دانشمندان و شاعران و نویسندگان، و اکثریت قریب به اتفاق آنها هیچ به احوال مردم و تلقی عامه از رفتار طبقة حاکم و اکابر و اشراف نپرداخته اند. گرچه تفحصِ درون متنیِ دیدگاه های مندرج در سیاست نامه ها و آداب الملوک ها و بعضی دواوین شعر و حکایات و افسانه ها می تواند تا حدی در این زمینه مفید باشد، اما اساساً در ایران ادبیات انتقادی یعنی انتقاد اجتماعی چنان نادر است که اندک نمونه های آنرا هم باید در حکم عدم دانست. چه آداب و رسوم ایران همواره مردم را به اطاعت مطلق از استبداد مطلق توصیه می کرده است و کمتر کسی آن مایه دلیری می یافته که به اعتراض و انتقاد بر خیزد و آن هم غالباً و بلکه همیشه دچار انواع عداوت و مجازات می شده است. از اینرو آثار عبید زاکانی، خاصه اخلاق الاشراف او از این حیث بکلی ممتاز است ( ناتل خانلری، یک منتقد اجتماعی، صص 121-122). چه عبید در این اثر از منظر عموم مردم به اخلاق و رفتار و افکار کسانی نگریسته است که مقدرات همان مردم را در دست دارند؛ و از این جهت یعنی بُعدِ مردم شناسانة آن نیز مهم می نماید( نیز نک: وامقی، ص 252). افزون بر آن به نظر می رسد عبید با تصنیف و تألیف رسایل و اشعار طنز آلود و هزل آمیز، از جمله اخلاق الاشراف، و نگاهی مبالغه آمیز، غیر از بیان اخلاق مستولی بر جامعه، خشم و رنج و سرخوردگی اش از احوال روزگار و نقش اصحاب قدرت در دگرگونی اصول شرافت را تسلی می داده است (نیز نک: منگینی، عبید، 3). در بارة عنصر مبالغه باید متذکر شد که یکی از خصایص و عناصر طنز اجتماعی،یا مهمترین آن، «پلید بینی» یعنی مبالغه در بیان موضوع برای ایجاد نفوذ و جلب توجه مردم به ناسازی ها و زشتی ها ست. عبید نیز برای نمایاندن فساد اخلاقی اشراف و اکابر عصر خود، به نوعی مبالغه و تعمیم در بیان خصلت های آن گروه، زیر عنوان «مذهب مختار» دست زده است. یعنی پدیده های ناپسند را خبث و فساد و حقارت محض نشان داده است ( اسپراکمن، فالنامه،صص 96-97). یا به تعبیری، تصویری که عبید از جامعة روزگار خود به دست داده است، کاریکاتوری است از واقعیت که ناچار بعضی صفات جامعه، صفات زشت، را برجسته تر کرده است( پورجوادی، ص 64). به همین سبب است که بعضی محققان، آثار طنز آمیز عبید را بیشتر در زمرة اسناد تاریخی قرار داده اند تا آثار ادبی. چه در این آثار سیمای واقعی زندگی مردم شیراز به روزگار اینجوئیان و مظفریان، و روند انحطاط اخلاقی در ایران پس از مغول بازتاب یافته است ( اسپراکمن، عبید و آریستوفان، 714-715).
در حقیقت اخلاق فردی و جمعی، که غالباً تفکیک آن از حیات سیاسی و دینی سخت دشوار است، پهنه ای وسیع در اختیار نگاه و قلم طنز پرداز قرار می دهد، تا آنجا که تقریباً همة جنبه های زندگی آدمی را در بر می گیرد و گسترة آن البته از حدود زمان و مکان خاص فراتر می رود. چنانکه اخلاق الاشراف نه تنها منبعی برای شناخت نگرشهای اخلاقی-دینی و اخلاقی-سیاسیِ روزگار عبید به شمار می رود (محجوب، همانجا) که از رهگذر نگاه به رفتار و افکار اشراف و اکابر و خبرگان و نجبای قوم آنرا به تصویر کشیده است، بلکه می توان مصادیقی عام تر هم برای آن یافت (منگینی،عبید، 2-3).
مضمون، تبویب و بعضی عبارات اخلاق الاشراف نشان می دهد که عبید در تصنیف این اثر، به دو کتاب از خواجه نصیرالدین، یعنی اوصاف الاشراف، و اخلاق ناصری، و نیز گلستان سعدی نظر داشته است. تعریف عبید از حکمت نظری و عملی به مثابه «مذهب منسوخ»، و تصریح به این معنی که «... هرگاه علم و عمل بدین درجه در شخص جمع آید، او را انسان کامل و خلیفة خدا توان گفت و مرتبة او بلندترین مراتب نوع انسانی باشد، چنانکه حق تعالی فرموده "یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤتی الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً" » ( کلیات، ص 234)، تقریبا همان است که خواجه در اخلاق ناصری آورده است که: « و هرکه این دو معنی در او حاصل شود، حکیمی کامل و انسانی فاضل بود و مرتبة او بلندترین مراتب نوع انسانی باشد؛ چنانکه فرموده است عزَّ من قال: "یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً"»( اخلاق ناصری،صص 37-38؛ قس: جوادی، قسمت سوم، صص 8-9 که اخلاق الاشراف را اصلاً تقلیدی طنز آمیز از رسایل خواجه، خاصه اخلاق ناصری او دانسته است). همچنین آنچه عبید در بارة بقا و فنای نفس در باب اول اخلاق الاشراف آورده است (کلیات، ص 235) با دیدگاه خواجه در همین موضوع ( اخلاق ناصری،ص54) قابل مقایسه است. غیر از آن به نظر می آید عبید در نامگذاری این رسالة خود به کتاب اوصاف الاشراف خواجه هم، از باب طعنه و تسخر نظر داشته است. زیرا اوصاف رجال روزگار خود را وصف کرده که غالباً نه از اشراف، بل که از اراذل جهان بودند ( صفا، 3/2/1271-1270). بعضی ابواب اخلاق الاشراف و تعابیر و شیوة بیان عبید، گلستان استاد سخن سعدی را به ذهن متبادر می کند و بعضی محققان معتقدند که عبید در تصنیف اخلاق الاشراف، ابواب و بعضی مضامین گلستان را هم پیش چشم می داشته است. بخصوص بیتی از سعدی که عبید با اندکی تغییر در آخر مقدمة اخلاق الاشراف آورده است:
مگر صاحبدلی روزی به جایی کند در کار این مسکین دعایی
این معنی را تأیید می کند. غیر از آن، سعدی گلستان را به مثابه استعاره ای برای هشت باب بهشت، در هشت باب تدوین کرده است؛ و عبید هم در تقسیم اخلاق الاشراف به هفت باب، به هفت باب دوزخ، مندرج در قران کریم ( الحجر/44) نظر داشته است ( کلیات عبید، ص 233؛ اسپراکمن، طنز پارسی، 228-229). جملات و عبارات دیگری هم در اخلاق الاشراف می توان یافت، که سخن سعدی را تداعی می کند. مثلاً در بعضی نسخه ها آمده است: « ...هرکس صدق ورزد پیش هیچکس عزتی نیابد... و بزرگان از این جهت گفته اند دروغ مصلحت آمیز به که راست فتنه انگیز» ( اخلاق الاشراف، ص 208 چ حلبی).
بررسی رسایل منثور عبید همچون، «صد پند»، «تعریفات یا ده فصل»، اخلاق الاشراف»، «رسالة دلگشا»، «فالنامة بروج» نوعی پیوستگی در معنی مقصودِ مصنف به ذهن متبادر می کند. به شکلی که بعضی عبارات مندرج در رسایل مختلف را می توان شرح یا تتمیم بعضی دیگر تلقی کرد. در حقیقت می توان اصول اخلاقی که عبید در اخلاق الاشراف، نظراً و در قالب «مذهب مختار» بیان کرده است، موارد یا مصادیق عملی آنرا در رسایل دیگر بخصوص در تعریفات و رسالة دلگشا و صد پند، در قالب نصایح و حکایات و لطایفی، که به اقرب احتمال به روزگار او در افواه جاری بوده است، می توان دید. مثلاً این پند ها که « تا توانید سخن حق مگویید تا بر دلها گران مشوید...»، یا « مسخرگی و قوادی و ...گواهی به دروغ دادن و دین به دنیا فروختن... پیشه سازید تا پیش پادشاهان و بزرگان عزیز باشید...» ( کلیات، ص 318)، در حقیقت لب «مذهب مختار» در باب هفتم اخلاق الاشراف، در حیا و وفا و صدق است.
جز آن، بعضی اشارات در این رسایل، مقصود غایی عبید را از این طنز پردازیها و و دیدگاه او نسبت آن جامعه نشان می دهد. چنانکه در پایان مقدمة اخلاق الاشراف به کنایه یاد آور شده است که
آن کس که ز شهر آشنایی است داند که متاع ما کجایی است
و در آخر رسالة صد پند آورده است که « آنچه ما دانسته ایم و از دوستان شنیده ایم و در کتابها خوانده ایم و از سیرت بزرگان مشاهده کرده ایم، از راه شفقت و مسلمانی ...در این محنت سرا یاد کردیم...» ( کلیات ص 324). به عبارت دیگر عبید به درستی توقع داشت که مردم تیز فهمِ باریک بینِ معنی شناس، مقصود او را از آنچه در جامة طنز بیان کرده است دریابند. اینکه اشاره شد که عبید در تصنیف اخلاق الاشراف به آثار خواجه نصیرالدین نظر داشته است، هم از همین رسالة صد پند بر می آید که تصریح کرده است این رساله را بر نمطِ آنچه خواجه از وصیت افلاطون به ارسطو، همراه با پندنامه های دیگر آورده است، ترتیب داده است ( کلیات، ص 317). اسپراکمن که بخصوص اخلاق الاشراف را با فالنامة بروج مقایسه کرده است، فضای مسلط معنایی و شیوة بیان یعنی پلید بینی را در هر دو یکی دانسته است ، اما بنا بر قرائنی معنوی حدس زده است که فالنامه پس از اخلاق الاشراف نوشته شده است( «فالنامه،صص 97-98). نیز تعریفات او در رسالة ده فصل یا تعریفات که کلمات رایج در سخن مردم را با لحنی پر از نیش و کنایه های طنز آمیز ، آنطور که مردم دانا و حساس از آن کلمات اراده می کرده اند، شرح داده است ( ناتل خانلری، لغت نامة شیطان، ص 132)، در حقیقت خلاصه و لب لباب همان مذاهب منسوخ مندرج در اخلاق الاشراف است.
بنابراین پیداست که عبید طنز را آگاهانه و برای نشان دادن وضع جامعة روزگار خود به خدمت گرفته است. غیر از بعضی اشارات و کنایات او که ذکرش گذشت، یک جا هم به تصریح آورده که « هزل را خوار مدارید و هزالان را به چشم حقارت منگرید» ( کلیات، ص 324). چه از راه تعمق در هزلیات می توان تا حدی به روان شناسی اجتماعی و آرمانهای اخلاقی و مفاسد اجتماعی پی برد. از اینرو هزل و طنز می تواند آیینة جامعة طنز نویس باشد. او موضوع و مادة سخن خود را مستقیماً از متن جامعه می گیرد و حتی صورت و قالب آنرا هم از صورتهای ادبی رایج در زمان خود اقتباس می کند؛ و عبید را باید یگانه کس از ادبیان و شاعران متقدم دانست که تقریباً از همة صورتهای ادبی در طنز استفاده کرده است (پورجوادی، صص6-61).
ظرافت و هنرمندی او در القاء مقصود به زبان طنز، و تمسخر دولتمردان و طبقات عالیه، که خود هم گویا در آن زمره بوده است، چنان است که بعضی نویسندگان، به درستی او را بنیانگذار ادبیات طنز در زبان فارسی خوانده اند ( نورانی، ص 102) اما از سوی دیگر این شیوة عبید سبب شده که این ادیب و نویسنده و شاعر برجسته به هزالی و هجا گویی شهره شود و ارزش واقعی ادبی او تا حد زیادی پنهان بماند (ناتل خانلری، یک منتقد اجتماعی،صص 122-123).
بعضي محققان اخلاق الاشراف را با بعضي آثار قدیم و جدید اروپایی مقایسه کرده اند. اسپراکمن به مقایسة اخلاق الاشراف و نمایشنامة ابرها Clouds از آریستوفان، نمایشنامه نویس یونانی( د ح 388ق م) پرداخته و شباهتهای ساختاری و معنایی آنرا نشان داده است. آریستو فان هم در این اثر سوفسطائیان را به سخره گرفته است. دو عنصر «باطل» و «حق» - به مثابه «مذهب منسوخ» و «مذهب مختار» عبید- به جدال می پردازند. «باطل» در صدد است تا فضایل انسانی و خود «حق» را نابود کند، اما «حق» در مقام معارضه بر می آید و کار به ناسزا گویی طنز آلود می کشد و اشخاص برجسته و سرشناس آتن مورد هجو قرار می گیرند؛ چنانکه رستم و هومان هم در اخلاق الاشراف با همان اوصاف هجو می شوند (اسپراکمن، عبید و آریستوفان، 720-721). حلبی هم مضامین و معانی مندرج در اخلاق الاشراف را با اثار ماکیاولی مقایسه کرده است و میان این آثار و نیز شخص عبید و این نویسندة ایتالیایی شباهت های تام یافته است (صص 118-117) .
اخلاق الاشراف، به تصریح عبید(طبع محمد جعفر محجوب، ص 233) در 742ق نوشته شده است ( قس: عباس اقبال، ص 38 و نویسندگان پس از او که تاریخ تألیف این رساله را 740ق دانسته اند). پس از مقدمه ای در ستایش پرودگار و پیامبر اکرم و اولاد و اصحاب او، به بحث در بارة جسم و روح، شباهت وظیفة اطبا و انبیا در ازالة امراض جسمانی و دفع آفات و امراض روحانی و اکتساب فضایل اربعه یعنی حکمت و شجاعت و عفت و عدالت پرداخته است. طنز گزندة عبید از همین مقدمه آغاز می شود که «اشراف» را وارونة معنای حقیقی به کار برده است و روزگار خود را «زبدة دهور و خلاصة قرون»،و « مزاج اکابر و ابناء زمان» خود را «لطیف»، و آنان را در زمرة « بزرگانِ صاحب ذهنِ بلند رأی» دانسته است. بزرگانی که « سنن و اوضاع سابق در چشمِ تمییز ایشان خوار و بی مایه نمود... لاجرم مردوار پای همت بر سر آن اخلاق و اوضاع نهادند و از بهر صلاح معاش و معاد خود، این طریق که اکنون در میان اکابر و اعیان متداول است... پیش گرفتند». عبید هم اینجا اخلاق قدما را که این اکابر و اشراف پای بر سر آن نهادند،«خُلقِ منسوخ»(مذهب منسوخ)، و اخلاق مُختَرَع و مقبول و مُتَبع آنها را «خُلقِ مُختار» (مذهب مختار) خوانده است (کلیات، ص 233)؛ و پیداست که از دیدگاه ناظری عادی یعنی از چشم و ذهن مردم به آن اکابر و اشراف و خوی مختار آنها نگریسته است.زیرا تغییرات اخلاقی طبقة نو رسیدة اکابر و اشراف و «بزرگان جهان و زیرکان خرده دان که اکنون روی زمین به ذات شریفشان مشرف است» و با وسائط نامعمول به قدرت و ثروت رسیده اند، برای عامة مردم، که به مقتضای طبع می زیند و اخلاق و رفتارهای اجتماعی آنها غالباً حرکتی یک نواخت دارد و کمتر دستخوش تغییر می شود، ملموس تر است.
اخلاق الاشراف به هفت باب تقسیم شده است. باب اول در «حکمت»، مشتمل است بر تعریف حکمت نظری و عملی بنا بر اعتقاد قدما. حکمت نظری به تعبیر عبید آن است که افراد انسان به کسب دانش شوق نشان دهند تا به معرفت خدای تعالی، که مطلوب حقیقی است، یعنی علم توحید دست یابند. حکمت عملی هم آن است که گفتار و کردار خود را چنان متعادل و منظم گردانند که همة کژی های آن راست گردد؛ تا در علم و عمل به مرتبة انسان کامل و خلافت خدا دست یابند، و روح آنها بعد از فراق از بدن« به نعیم مقیم و سعادت ابد و قبول فیض خداوند» نایل گردد. اما بزرگان عصر آن معانی را منسوخ دانسته و بی رنج و زحمتی نکته ها کشف کرده اند که حکمای سلف در « چندین هزار سال با وجود تصفیة عقل و روح و ریاضتِ» کامل آنرا در نیافته بودند؛ و آن این است که بقا و فنای روح ناطقه به بقا و فنای جسم موقوف است و آنرا کمال و نقصانی نیست و بعد از فراق جسم، باقی نخواهد بود؛ و حشر و نشر باطل است و بهشت و دوزخی در کار نیست. بدین سبب « همه روزه عمر در کسب شهوات و نیل لذات مصروف» باید کرد و « قصد خون و مال و عرض » مردم منعی ندارد و معاقب نخواهد بود.
باب دوم تا چهارم به ترتیب در «شجاعت و عفت و عدالت» است. «مذهب منسوخ» می گوید هرگاه نفس غضبی به اعتدال آید و مطیع نفس عاقله شود، « نفس را از آن حلم و شجاعت حاصل آید»؛ و اگر نفس حیوانی به اعتدال آید و مطیع نفس عاقله گردد، «فضیلت عفت او را حاصل آید»؛ و هرگاه این سه فضیلت یعنی حلم و شجاعت و عفت با هم بیامیزند، حالتی « حادث شود که کمال فضایل بدان بود و آن را فضیلت عدالت گویند». شجاع به دیدة حکیمان کسی است که در او دلیری و همت بلند و آرامش روح و ثبات و تحمل و شهامت و تواضع و حمیت و رقّت باشد. اما بنا بر «مذهب مختارِ» اشرافِ دوران، «مایة حماقت و عین جنون است» و مرد عاقل به کاری که موجب هلاکت او شود یا به جایی رسد که خون دیگر بر گردنش افتد، اقدام نمی کند. عفت هم از فضایل است و بنا بر «مذهب منسوخِ» حکمای سلف، عفیف کسی است که چشم و گوش و زبان را از حرام باز ندارد و دست تصرف به اموال دیگران دراز نکند و نفس را از کردار نا شایست منع کند. اما «مذهب مختار» بر آن است که « قدما در این باب غلطی شنیع کرده اند» زیرا « مقصود از حیاتِ دنیا، بازی و لهو و زینت و تفاخر و جمع کردن مال و غلبة نسل است»؛ و لهو و لعب بی فسق ممتنع است و گرد کردن مال بی رنجانیدن مردم و ظلم و بهتان و مکر و خیانت محال. عدالت که در «مذهب منسوخ» از فضایل چهارگانه بوده است و بزرگان و خردمندان پیشین، امور معاش و معاد را بر آن استوار می دیدند، در «مذهب مختار» بدترین سیرت ها، و مستلزم خلل بسیار در کار مُلکداری و فرماندهی است. آن کس که « عدل ورزد و کسی را نزند و نکشد و مصادره نکند... و بر زیر دستان اظهار عربده و غضب نکند، مردم از او نترسند و رعیت فرمان ملوک نبرند، فرزندان و غلامان سخن پدران و مخدومان نشنوند، مصالح بلاد و عباد متلاشی گردد» (کلیات، صص 233-243).
باب پنجم در سخاوت است. در ایام سابق مردم این فضیلت را پسندیده می دانستند و فرزندان را به این خصلت تشویق می کردند و اسخیا را مدح و سپاس می گفتند و بدان افتخار می کردند. اما چون بزرگان عصر عبید، که به عقل و درایت و دقت نظر ممتاز بودند، در آن باب تأمل فرمودند، دانستند که « سبب خرابی خاندان های قدیم سخا و اسراف بوده و هرکس خود را به سخا شهرت داد هرگز دیگر آسایش نیافت. از هر طرف ارباب طمع بدو متوجه گشتند و هریک به خوش آمد و بهانه ای آنچه دارد از او می تراشند». باب ششم در حلم و وقار است. بنا بر «مذهب منسوخِ» قدما، بردبار کسی را می گفتند که « نفس او را سکون و طمأنینتی حاصل شده باشد که غضب به آسانی تحریک آن نتواند کرد و اگر مکروهی بدو رسد در اضطراب نیفتد». البته اعیان عصر عبید این خُلق را به کلی منع نمی کردند و معتقد بودند که گرچه مردم بر اشخاص بردبار گستاخ می شوند و بردباری آنها را حمل بر عجز او می کنند، اما متضمن فوایدی هم هست زیرا « تا شخصی در کودکی تحمل بار غلام بارگان و اوباش نکرده است و در آن حلم و وقار را کار نفرموده و اکنون در محافل اکابر ...سیلی و مالش بسیار نمی خورد و انگشت در کونش نمی کنند...و به برکت حلم و وقاری که در نفس ناطقة او مرکوز و مودع است، تحمل آن مشقت ها نمی نماید، یک جو حاصل نمی تواند کرد... و پیش هیچ بزرگی عزتی پیدا نمی تواند کرد». باب هفتم مشتمل بر وصف حیا و وفا و صدق و رحمت و شفقت به دیدة حکمای متقدم است که بر حسب «مذهبِ مختار» اشراف و اکابر امروز، به کلی بی معنی است و هر بیچاره ای که به یکی از این بد اخلاقی ها مبتلا گردد، از همه نعمت ها محروم، و تمام عمر گمنام بمانَد. چه معلوم است که هرکه « بی شرمی پیشه گرفت و بی آبرویی و وقاحت مایه ساخت... خود را از مواقع ادنی به معارج اعلی می رسانَد». وفا هم « نتیجة دنائت نفس و غلبة حرص است ... و قدما، هرگاه شخصی در وفا به اقصی الغایه بکوشد به سگ تشبیه نموده اند». مرد باید که فایدة خود را در نظر آوَرَد و چون از اشخاص فایده بَرَد، حتی اگر پدرش باشد، او را رها کند.. صدق هم از بدترین خصایل و خود مایة رذایل است. « مرد باید که تا تواند پیش مخدومان و دوستان... دروغ و سخن به ریا گوید... و هرچه بر مزاج مردم راست باشد آن در لفظ آرد». در بارة رحمت و شفقت هم معتقدند که « هرکس بر مظلومی یا بر محرومی رحمت کند، عصیان ورزیده باشد... بدان دلیل که هیچ امری بی خواست خداوند تعالی حادث نشود و هرچه از حضرت او که حکیم است به بندگان رسد، تا واجب نشود، واقع نگردد» ( کلیات، صص 244-255؛ نیز نک: یوسفی،296-304). عبید در آخر رسال اظهار امیدواری کرده است که اگر مردم این اخلاقِ مختارِ اکابر و اشراف زمانه را پذیرا شوند و « آنرا ملکة نفس ناطقة خود» گردانند، نتیجة آنرا هرچه تمام تر در دنیا و آخرت بیابند.
رسالة اخلاق الاشراف در زمرة کلیات عبید زاکانی، به تصحیح جداگانة هانری فرته، عباس اقبال آشتیانی، و پرویز اتابکی طی سالهای 1332 و 1340 و 1343ش و پس از آن چند بار به طبع رسیده است. آخرین بار محمد جعفر محجوب متن انتقادی دیگری از آن بر اساس نسخه های تازه یاب به چاپ رسانده است ( نیویورک 1999م). این رساله همچنین بطور مستقل نیز به کوشش علی اصغر حلبی در 1374ش در تهران منتشر شده است.
منابع:
اسپراکمن، پل، « عبید زاکانی و آریستوفان»، ایران شناسی، (زمستان 1382ش) شم 60؛
همو، « فالنامة بروج عبید زاکانی و بحثی در بارة نوشته های عبید زاکانی»، در: در عبید زاکانی لطیفه پرداز و طنز آور بزرگ ایران، به کوشش بهروز صاحب اختیاری و حمید باقر زاده، تهران، 1375ش؛
اقبال آشتیانی، عباس، « بررسی احوال و آثار عبید زاکانی»، در: عبید زاکانی لطیفه پرداز و طنز آور بزرگ ایران، به کوشش بهروز صاحب اختیاری و حمید باقر زاده، تهران، 1375ش؛
براون، ادوارد، از سعدی تا جامی، ترجمة علی اصغر حکمت، تهران، 1327ش؛
پور جوادی، نصرالله، « از قزوین تا سانفرانسیسکو»، در: عبید زاکانی لطیفه پرداز و طنز آور بزرگ ایران، به کوشش بهروز صاحب اختیاری و حمید باقر زاده، تهران، 1375ش؛
جوادی، حسن، «طنز و انتقاد اجتماعی در ادبیات پیش از مشروطه»، آینده، سال هفتم (بهمن و اسفند 1360ش) شم 11-12،
حلبی، علی اصغر، «عبید زاکانی اندیشمند سیاستمدار»، در عبید زاکانی لطیفه پرداز و طنز آور بزرگ ایران، به کوشش بهروز صاحب اختیاری و حمید باقر زاده، تهران، 1375ش؛
صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، جلد سوم، بخش دوم، تهران، 1378ش؛
عبید زاکانی،نظام الدین، اخلاق الاشراف، به کوشش علی اصغر حلبی، تهران، 1374ش؛
همو، کلیات عبید زاکانی، به کوشش محمد جعفر محجوب، نیویورک، 1999م؛
محجوب، محمد جعفر، مقدمة کلیات عبید زاکانی، (نک: عبید زاکانی)؛
ناتل خانلری، پرویز، « عبید زاکانی لغت نامة شیطان و عبید امریکایی»، در: در عبید زاکانی لطیفه پرداز و طنز آور بزرگ ایران، به کوشش بهروز صاحب اختیاری و حمید باقر زاده، تهران، 1375ش؛
همو، « یک منتقد اجتماعی زبر دست»، در: : عبید زاکانی لطیفه پرداز و طنز آور بزرگ ایران، به کوشش بهروز صاحب اختیاری و حمید باقر زاده، تهران، 1375ش؛
نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، به کوشش مجتبی مینوی، تهران،1356ش؛
نفیسی، سعید، « در بارة نظام الدین عبید زاکانی و آثار او»، در: عبید زاکانی لطیفه پرداز و طنز آور بزرگ ایران، به کوشش بهروز صاحب اختیاری و حمید باقر زاده، تهران، 1375ش؛
نورانی، جلال، « طنز و طنز پردازی در ادبیات معاصر افغانستان»، در: ایران نامه، ش 85-86 (بهار و تابستان 1384ش)؛
وامقی، ایرج، «عبید زاکانی، لطیفه سرای قرن سکوت»، در: عبید زاکانی لطیفه پرداز و طنز آور بزرگ ایران، به کوشش بهروز صاحب اختیاری و حمید باقر زاده، تهران، 1375ش؛
یوسفی، غلامحسین، دیداری با اهل قلم، مشهد، 1357ش.
Meneghini, Daniela, " Obayd Zakani", Iranicaonline.org
Sprachman, Paul, " Persian Satire, Parody and Burlesque". In: Persian Literature, edited by Ehsan Yarshater, New York, 1988.,
پنجشنبه -۱۴۲۵ فروردين ۷۷۷ ساعت ۰:۰۰